بسم الله الرحمن الرحیم انفعال، ضعف، غفلت، سه آسیب در حوزة هنر دینی جناب آقای حمید حاج امینی(زیدعزه)
رزومه 1. دانشجوی دکترای شیعه شناسی 2. مشغول به تحصیل درس خارج حوزه علمیه قم 3. نگارنده مقاله های متنوع در مجله اندیشه معلم و اعتصام 4. پژوهشگر دانشنامه دایره المعارف قرآن کریم از پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی 5. مشارکت در تالیف کتاب نظام فکری دفتر فرهنگستان علوم اسلامی 6. ارائه دهنده پایان نامه ممتاز در کارشناسی ارشد دانشگاه ادیان
چکیده فاصله گرفتن برخی محافل حوزوی فعال در عرصة هنر از فضای حوزوی و ملاکهای هنر دینی، ضعف و انحراف محتوا در برخی آثار عرضه شده به عنوان محصول هنر دینی، و غفلت حوزه و هنرمندان آن از مدیریت منسجم هنر دینی سه مسألهای است که این نوشتار به آن میپردازد. واکنش منفعلانه و مرعوبیت در برابر تبلیغات و ابزارهای پر زرق و برق در عرصة هنر، بیتوجهی به تعریف بومی هنر و پشتوانة تاریخی ـ مردمی عظیم هنر دینی، شتابزدگی و حاکمیت سودگرایی اقتصادی و رزومهای در تولید محصولات هنری ـ دینی، فقر اثباتی هنر دینی در حوزة نظری، سیطرة مطالب سست و حشویات بر آثار تولید شده در فضای هنر دینی، نبود یا ضعف سنت نقد آثار، تنگنظری و برخی ملاحظات غیرضروری و نیز بیاطلاعی از جریانهای موازی و یا همسو با هنر دینی و اسلامی از مواردی است که به عنوان علل بروز سه آسیب مورد اشاره مطرح شده است. در ادامه نیز متناسب با هر یک از این سه مسأله و عوامل بروز آن، راه حلهایی پیشنهاد شده است. این نوشتار کوشیده است که در هر یک از سه مرحلة طرح، آسیبشناسی و پیشنهاد راه حل برای این سه مسأله، از کلیگویی دوری گزیند و با ارائة نمونههای عینی و شواهد متعدد، به طور شفاف و عملی بحث خویش را به سامان برساند. چند نکته به جای مقدمه با توجه به تفاوت نگرشها به مفهوم هنر دینی، نخست باید گفت که اجمالا مقصود از هنر دینی در نوشتة پیش رو، هنری است که برآیند آن تقویت یکی از ارزشهای دینی باشد و مراد از محصولات هنر دینی هر محصول هنری است که در یکی از قالبها و انواع مکتوب یا دیداری و شنیداری به موضوعی دینی میپردازد یا به موضوعی غیر دینی از دیدگاهی دینی مینگرد، خواه آن را یک حوزوی پدیدآورده باشد و خواه یک شخص غیرحوزوی. دیگر این که هر جا در این نوشته از حوزه سخنی به میان آمده، مقصود حوزویان است یعنی کسانی که انتساب تحصیلیشان به علوم و معارف دینی است ـ خواه ملبس به لباس روحانیت باشند و خواه نه ـ و یا مقصود مراکز حوزوی است یعنی مراکزی که از محیط حوزة علمیه برآمدهاند و مدیریت آن هم به طور معمول در دست حوزویان است. نکتة آخر هم این که اگر ایراد و اشکالی در این نوشته مطرح شده، صرفا به هدف همفکری برای اصلاح بوده وگرنه به هیچ وجه ادعای کلیت و استقرای تام و یا خدای نکرده قصد سیاهنمایی در کار نبوده است.
1. انفعال در حوزة هنر دینی سخن در باب نخستین آسیب در حوزة هنر دینی را با نقل یک تجربة شخصی باز میکنم. زمانی در یکی از مراکز هنری حوزوی در کلاس داستاننویسی شرکت میکردم. یک بار سخن از این شد که فلان مرکز حوزوی دیگر، مسابقهای ادبی برگزار میکند. سخن از برگزارکنندگان و داوران آن مسابقه و سبک و سلیقة متفاوت و سنتی آنان به میان آمد که البته آن سبک و سلیقه، با جو حاکم بر کلاس ما هماهنگ نبود. یکی از دوستان در آن جلسه گفت: «من حاضرم تو چاه توالت بیفتم و برای این مسابقه اثری ارسال نکنم.» و این تنها بخش قابل نقل از صحبتهای آن دوست حوزوی بود! این که در آن جلسه و دیگر جلسات آن درس چه گفته میشد و چه فرهنگی حاکم بود و این که محتوای برخی نوشتههایی که هر هفته به عنوان کار کلاسی افراد در جمع خوانده میشد، چه بود و چه ربطی به دین و هنر دینی داشت یا این که ظاهر و طرز برخورد و سخن گفتن برخی شرکتکنندگان در آن کلاسها و مراجعهکنندگان و فعالان آن مرکز محترم و خوشنام هنری حوزوی چگونه بود بماند. که البته به احتمال زیاد این گونه مسائل فقط به چشم بنده نیامده است و بسیاری دیگر هم امثال آن را تجربه کردهاند. در یک کلام میتوان گفت که برخی فضاهای هنری موجود در حوزه برای یک طلبة حوزه که بیگانه از مسائل هنری هم نیست، یک فضای غریب و نامألوف است. برای این که خواننده تصور نکند با دیدن یک اشکال جزیی یک حکم کلی کردهام ناچار مثالهای دیگری هم میآورم. به این جمله توجه کنید: «زندگی یک داستان مزخرفی است بازنویسیاش میکنم تا یک داستان مزخرف دیگر تولید شود همین!». فکر میکنید این جمله از کیست؟ یک دهری پوچگرا یا یک لائیک بریده از همه چیز؟ نه. این جمله از یکی از چهرههای شاخص حوزوی و صاحب اثر در زمینة شعر و داستان است؛ در صدر وبلاگی که داستانهای کوتاهش را در آن منتشر میکند. یکی از داستانکهای این وبلاگ با نام «پایِ چپ بر در ورودی مستراح»، تردید چندشآور یک مقدسنمای مذهبی را در مقدم داشتن پای چپ یا راست در هنگام ورود به مستراح به تصویر میشود. این شخص مذهبی با این که سمت چپش را از راست تمیز نمیدهد در رعایت مستحب و مکروه بسیار مقید است که نهایتا هم به نتیجه نمیرسد و آنقدر در این پا و آن پا کردن میماند که همان بیرون مستراح عمومی، جلوی چشم دیگران خودش را خیس میکند. شاید کسی بپندارد این داستانک در نقد وسواس مذمومی است که برخی بدان دچارند. این که قصد نگارنده چه بوده بر ما پوشیده است اما این داستانکی که ما با آن روبهروایم فراتر از یک نقد سازنده است و پا در حیطهای فراتر از نقد گذاشته که اکنون جای پرداختن به آن نیست. گذشته از این، با نگاهی به فضای حاکم بر این وبلاگ و دیگر نوشتههای این نویسنده میتوان دریافت که نویسنده اصلا در پی چنین اهدافی نبوده است. این نویسنده مجموعه داستانی به نام «خرده روایتهایی در باب چشم» دارد که، به گفتة خود نویسنده در وبلاگ دیگرش، از سال ۱۳۸۸ در انتظار مجوز وزارت ارشاد است. رمان دیگری هم دارد به نام «به هر سیبی فقط یک گاز میزنم» که آن هم باز به گفتة خود این نویسنده ماههاست که در انتظار جواز نشر به سر میبرد. این جانب از محتوای رمان ایشان خبر ندارم و خود را هم مجاز نمیدانم دربارة مجموعه داستان منتشر نشدة ایشان در این جا چیزی بگویم اما همین قدر میشود گفت که نمیتوان بسیاری از داستانهای این نویسنده را با صدای بلند در یک جمع خواند و یا حتی نام برخی از آنها را ذکر کرد. آیا کسی که نتیجة ورودش به عرصة هنر این بوده و صاحب کرسی تدریس در مباحث هنری نیز هست، شاگردانی تربیت میکند که هنر ناب دینی را به جامعه عرضه میکنند؟ به قول خودمان آیا فاقد شیء میتواند معطی آن باشد؟ پاسخ با شما. و البته این سبک تولید هنری، منحصر به همین مورد نیست و با جستجویی مختصر در فضای مجازی میتوان به موارد بسیاری دست یافت که نویسندگانی برخاسته از حوزه چنان مینویسند و منتشر میکنند که اگر رسم و نشان آنان بر نوشتههایشان نبود، خواننده میپنداشت که نوشتة یک دینستیز و یا یک روشنفکر معاند با روحانیت مثل غلامحسین ساعدی را میخواند. این در حوزة نویسندگی بود و آن هم فقط در بخش فرهنگی. در حوزة فیلم و سینما هم وضع اگر بدتر از این نباشد بهتر نیست. از بخشهای دیگر مثل موضعگیریهای اجتماعی ـ سیاسی این طیف در آثار هنریشان میگذریم که غیرمنصفانه با ابزاری که در دست دارند دل هر مخاطبی را که خود را به انقلاب و آرمانهای آن وفادار میداند، خون میکنند. حجم وسیع چنین آثاری به گونهای نیست که بتوان آن را یک مسألة جزیی و شخصی تلقی کرد و نادیده گرفتن آن یا برخورد حذفی با فلان یا بهمان شخص به معنی پاک کردن صورت مسأله است. واقعا برچسب بیدینی هم بر بسیاری از این افراد نمیچسبد. ترک واجب یا انجام حرامی از آنان مشاهده نمیشود، محاسن خود را نمیتراشند و ظاهر ناپسندی هم ندارند. بالاتر از این گاه میبینیم که در حوزههایی هم بسیار خوب وارد میشوند. برای نمونه بنده خود مصاحبههای نویسندة پیشگفته با برخی نشریههای حوزوی را دیدهام که به عنوان یک نخبة حوزوی مثلا دربارة امام زمان علیه السلام و انتظار و وظیفة ما در قبال ایشان صحبت کردهاند. پس باید مشکل را به شکل واقعی خودش دید تا بتوان آن را درمان کرد. ما با پدیدهای اجتماعی و به تعبیر دیگر با یک جریان در حیطة هنر دینی مواجهیم که اگر چارهای برای درمان آن نشود، زیانهای سختی از آن خواهیم دید. نگارنده در جستجوی چرایی این دوگانگی که چرا یک هنرمند برخاسته از محیط دینی، آثاری غیردینی و گاه ضددینی تولید میکند بسیار درنگ کرده است و در نهایت به یک نکتة اصلی رهنمون شده و آن این که هنری که حوزویان به آن دعوت میشوند هنری بومی نیست؛ به این شرح که از یک سو صاحبنظران به هر دلیل وارد عرصة هنر دینی و تبیین تعریف و چند و چون آن نشدهاند و کسی برای نشان دادن مبانی هنر دینی و پیشینة آن در نزد حوزویان آستین همت بالا نزده است و این اهمال باعث شده که از سوی دیگر، برخی اثرگذاران در این عرصه، میدان را خالی ببینند و احساس تکلیف کنند و اصل مقولة «ارتباط هنر و حوزه» را خواسته یا ناخواسته به گونهای مغشوش و به شکل مغلطهانگیز «ورود هنر به حوزه» مطرح کنند، انگار که پیش از تلاش دغدغهمند این برادران ـ که انشاء الله مأجور و مشکور باد ـ حوزه با هنر بیگانه بوده و اکنون باید به استقبال هنر برویم؛ هنری که همه چیز آن معلوم است، از آغاز تا انجام. هم آن را برای ما تعریف میکنند، هم محصولش را به ما نشان میدهند و هم اگر لایق باشیم استادان آن هنر را برای آموزشمان دعوت میکنند؛ یک هنر بیگانة وارداتی. و تنها وظیفة ما این است که آن را یاد بگیریم و در آن خط سیر کنیم. ویژگی مهم این هنر وارداتی این است که تمام نداشتههای خود را زیر یک داشتة قالبی پنهان کرده و همه را با آن میهراساند و مغلوب و مبهوت میکند: «زرق و برق و طمطراق ابزار». از یک سو به ما تلقین میشود که روشهایی که در دست شماست منسوخ و کم اثر است و از سوی دیگر ابزاری مثل رمان و فیلم را به سان چیزی که همة محتوا و غایت هنر در آن نهفته است به ما معرفی میکنند. و در کنار این به هزار و یک زبان به ذهن و روح ما القا میکنند که کالای دین متاعی است بنجل و بیمشتری و اگر میخواهید حرف دینی هم بزنید باید به سبک و سیاقی باشد که ما میگوییم. باید حتما فیلم یا داستانی که میسازید ناسزایی به گذشتگان داشته باشد و سیمین بر و رویی در کنار قهرمان داستان. پیامتان هم چندان آشکار نباید باشد. باید آن را چنان لطیف و در لفافه به مخاطب تزریق کنید که نه خودتان و نه او، هیچکدام احساس نکنید که پیام و محتوایی در میان بوده است که اگر غیر این باشد مخاطب رم میکند و هنر دینی شکست خورده است. با توجه به این القائات است که میبینیم یک پروردة محیط دینی مغلوب دیگران میشود و در نهایت کاری را با ابزار هنر انجام میدهد که شاید همان بیگانه نمیتوانست بر ضد ما انجام دهد. اینها در حالی است که اگر از زاویة بومی به این مقوله نگاه کنیم میبینیم که اولا هنر یک مقولة انسانی است آن هم انسانی که نفخهای از روح الهی در اوست و خداوند فرموده است: «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيان؛ خدا ايمان را براى شما دوستداشتنى گردانيد و آن را در دلهاى شما بياراست و كفر و پليدكارى و سركشى را در نظرتان ناخوشايند ساخت». انسان دوستدار ایمان و نیکی و راستی و درستی چه در شرق باشد و چه در غرب هرگاه نوایی بشنود که او را به این خصال میخواند انگار که نغمه و نسیمی روحفزا از گلشن قدس به او رسیده است، سرمست میشود و با آغوشی باز آن را میپذیرد. پس چنین نیست که هنر دینی و ایمانی، کهنهمتاعی بیمصرف باشد. وانگهی این ادعا که هنر دینی خریدار ندارد خود دال بر این است که هنر دینی خریدار دارد. اگر کسی ریگ در دست بگیرد و به میان بازار رود کسی کسب و کار خویش را رها نمیکند که اشتباه او را به او بفهماند. اما اگر کسی کالایی گران بها و پرمشتری در دست داشته باشد و به میان راستهای برود که صاحبان آن کالا در آنند، زود دورش را میگیرند و متاعش را میسنجند. اگر توانستند با معاملهای شیرین خود صاحب کالا شوند، چنین میکنند و اگر دیدند شدنی نیست و با این کالا کسبشان کساد میشود آن وقت است که هزار عیب روی آن میگذارند تا نه کسی رغبت به خرید آن کند و نه خودش جرأت و جربزه و جسارت عرضة متاعش را داشته باشد. سخن دربارة محتوای دینی آثار هنری و اقبال یا ادبار عموم به آن بیش از آن است که در این مختصر بگنجد. دربارة قالب هنر وارداتی و ابزار پرطمطراقی چون سینما که برخی خود را در برابر آن می بازند و خلع سلاح و تسلیم میشوند، هم سخن بسیار است. اول این که مقایسة یک فضای مذهبی سنتی با یک فضای جدید به این شکل که مثلا کسی بگوید در فضای جدید فلان فیلم ساخته شده است و حوزه کاری نکرده است پس حوزه از هنر دور مانده است واقعا از نقصان شعور و فهم مقایسه کننده حکایت دارد. مانند این است که کسی بین یک دو چرخه و یک قطار مقایسه کند. قدر هر کس و هر چیز را باید با سنجش نسبت بین توان و تلاش خودش سنجید و موفقیتش را باید با میزان دستیابی به اهدافش. حوزه رسالتی بر دوش خود احساس میکرده که تا کنون آن را به منزل رسانده و متناسب با آن نیز آثاری تولید کرده است که از هنر هم به آن مقداری بهره برده است که بتواند مخاطب خویش را همراه کند و به هدف خویش برسد و البته توقف در این جا را نیز بر خود جایز نمیداند و با ورود به عرصههای جدید سعی در تجهیز خود دارد. پس اتهام عقبماندگی از قافله هنر دینی نیز به حوزه و حوزویان نمیچسبد هر چند جا در این قافله در صدر صفش باید و نیست ولی تلاش خود را میکند که با تغییرات روز خود را هماهنگ کند. بهترین شاهد در این باره اثر اجتماعی حوزه و حوزویان است. چگونه کسی میتواند ادعا کند دین و حوزه فاقد هنر است در حالی که همین دین و حوزه توانسته با کمترین امکانات، در زمانی که مادیگری در اوج تلاش خود است، قلوب و ارواح انسانها را به پیام و رسالتی متوجه کند که در دفاع از آن از همه سرمایههای خویش و حتی هستی خویش بگذرند؟ برای پرهیز از کلیگویی میتوان نمونههایی از پردازش زیبای هنری حوزوی را ارائه کرد. آن هم در آثار کسانی چون شهید دستغیب و شهید مطهری و علامه طباطبایی که چگونه حتی یک بحث دینی تخصصی را با شکل و پرداختی هنرمندانه به مخاطب خویش عرضه داشتهاند. اما بیان آن موارد سخن را دراز میکند و از حوصلة خواننده و رسالت این نوشتار هم خارج است. اما باید دانست که دست حوزویان هم در این زمینه خالی که نیست هیچ، بلکه پشتوانهای عظیم و گرانبها هم دارند. حال اگر از این موضع به دور افتادیم و منفعل و مبهوت در برابر تبلیغات پرهیاهو و قالبهای پر زرق و برق هنر وارداتی خود را بیهنرانی دانستیم که دیگران باید بیایند و آن را به ما بفهمانند و بیاموزند طبیعتا چنین هنری که تعلقی به دین و فرهنگ خودی ندارد، آسیبهای فراوانی به بار میآورد که نمونههای آن گذشت. یعنی ریزش نیروها که یا به کلی استحاله شدهاند و دیگر تعلقی به ارزشهای زادبوم خود ندارند یا چنان تحت تأثیر تبلیغات ساختگی قرار گرفتهاند که از ترس این که هنرشان خریدار نداشته باشد از آن طرف بام افتادهاند و برای جا باز کردن در نزد کسان و طیفهایی که تعلق خاصی به دین ندارند چیزهایی مینویسند که نمونة آن گذشت و چه بسا اگر قرار بود یک نویسندة لائیک چیزی ضد دین بنویسد توان پرداخت آن را به این خوبی که متدینان بر ضد دین مینویسند نداشت. اما این که کی نوبت به دین میرسد و این حل شدن و بیرنگی در فضای غالب تا کی ادامه دارد اصلا معلوم نیست؟ این رویکرد منفعلانة یک جریان و طیف اثرگذار حوزوی به مقولة هنر، خود پیآمدهای نامطلوبی داشته است. از آنجا که پیوند این محافل با ریشه و بدنة حوزوی خود بسیار کمرنگ شده، شاهد شکلگیری محفلهایی هستیم که فضا را برای تازهواردان بسیار سنگین و غریب میکند و به تبع بسیاری دیگر از حوزویان صاحب ذوق و نظر را از ورود به این وادی منصرف کرده و باعث ضعف کمی و کیفی در محتوا و قالب شده است. همین نکته را مقدمة ورود به آسیب دوم در حوزة هنر دینی قرار میدهم یعنی ضعف محتوا. 2. ضعف و انحراف محتوا در برخی آثار عرضه شده به عنوان محصول هنر دینی متأسفانه باید اعتراف کرد که بسیاری از آثار تولید شده در عرصة امروزین هنر دینی ـ که تلاش کردهاند واقعا به دینی بودن خود وفادار باشند ـ سطح نازلی دارند. این ضعف در هیچ جا محدود و متوقف نیست و میتوان همه جا سراغ آن را گرفت؛ از آثار تولید شده در بخش شعر و داستان گرفته تا فیلم و سریال و از آثار تولید شده برای مخاطب خردسال و کودک و نوجوان گرفته تا مخاطب بزرگسال و از ضعف در شکل و قالب گرفته تا ضعف در محتوا و از آثار هنری تولید شده در حوزه گرفته تا آثار تولید شده در بیرون از آن. ضعف شکلی و قالبی را میتوان با این توجیه نادیده گرفت که بسیاری از حوزویان در استفاده از ابزارهای جدید در عرصة هنر، هنوز نوپا و کمتجربهاند و باید امید داشت که با تکرار و ممارست این هنرمندان در استفاده از آن شکلها و قالبها و نیز تقویت آموزشها و انباشت تجربهها و توجه به نقدهای صاحب نظران هر رشتة هنری، شاهد کاهش این ضعفها باشیم. اما آن چه قابل چشم پوشی نیست ضعف محتوایی محصولات هنر دینی است که خود شکلهای گوناگون دارد. برای روشن شدن مقصود چند نمونة مشخص و عینی از ضعف در محتوا را از رشتههای مختلف هنری مرور میکنیم. در قسمتی از سریال مختارنامه وقتی مختار پنهانی از کوفه به مکه میرفت در سر راه، در بیابان به پدر و پسری اعرابی برخورد که اتفاقا او را میشناختند. آن عرب قدحی شیر به مختار تعارف کرد و مختار از نوشیدن آن طفره رفت تا این که خود عرب از آن شیر نوشید و مختار دانست که شیر زهرآلود نیست و او هم از آن نوشید. در این جا مرد عرب به مختار گفت تو واقعا «کَیِّس» هستی. پس از این که مختار به راه افتاد، پسر آن مرد عرب از پدرش پرسید پدرجان کیس یعنی چه و پدرش توضیح داد که کیس یعنی زیرک! درست است که در زبان عربی واژههایی سخت و سنگین وجود دارد که گاه فهم آن برای عربزبانها هم دشوار است اما هر واژهای چنین باشد مسلما واژة کیس از آن دسته واژگان نیست آن هم نه برای یک عرب شهری امروزی که عرب بیابانگرد 1400 سال پیش که سخنش ملاک در فصاحت و بلاغت عربی است و باز نه برای یک کودک ناسخندان که از زبان یک جوان برومند تقریبا سی ساله! امیدواریم که دست کم در ترجمة عربی این سریال این اشتباه اصلاح شده باشد. مثال دیگر از همین سریال ـ که اشکال محتوایی آن بارزتر است ـ این است که به گواهی منابع تاریخی، چهار چهرة سرشناس تاریخ بودهاند که ریش نداشتهاند و به قول معروف کوسه بودهاند یکی از آنها عبدالله ابن زبیر است. اشکال دیگر باز از همین سریال این که سن مختار بسیار جوانتر از آن که بوده، نشان داده شده است و سن محمد بن حنفیه بسیار پیرتر از آن چه که بوده و در واقع بر اساس منابع تاریخی باید سن این دو در این سریال را با هم جابهجا کنیم. اشکال دیگر عدم توجه به ساختمان کعبه در آن دوره است. از آن جا که کعبة معظمه جایگاه مهمی در دو منسک و مراسم عبادی بسیار مهم مسلمانان یعنی حج و نماز دارد، گزارشهای روشنی از تاریخ آن در دست است و دانشمندان مسلمان از قدیم تا کنون اهتمام ویژهای به ثبت تاریخ و تحولات آن داشتهاند و آثار مستقل و متعددی پیرامون آن نگاشتهاند. به اتفاق همة این آثار کهن و تحقیقات جدید، در آن زمان بخش قابل توجهی از بنای کعبه چوبی بوده است و به منجنیق بستن و آتش زدن آن واقعا به معنای تخریب آن بوده است نه این که پردههای کعبه سوخته باشد آن چنان که در این سریال نشان داده شد. همة این اشکالهای محتوایی و چندین برابر آن را که روی هم بگذاریم باز باید اعتراف کرد که سریال مختارنامه در مقایسه با دیگر مجموعهها یا فیلمها یک نمونة موفق است و این نکتهسنجیها میتواند در اصلاح این مجموعه یا امثال آن، که در آینده تولید خواهد شد کمک کند و به آن غنا ببخشد. اما گاه اشکال محتوایی فراتر و بنیادیتر از آن است که بتوان آن را با چند نکتهسنجی اصلاح و قابل عرضه کرد. نمونة آن اثری است که داستان دو طفل مسلم علیه السلام را به تصویر میکشد. تولید و پخش این اثر اعتراض شدید تاریخدانان را در پی داشت. طبق نظر این کارشناسان ماجرای این دو طفل و وقایعی که بر آن دو میگذرد از کمترین پشتوانة تاریخی برخوردار نیست و معلوم نیست سازندگان این اثر با تکیه بر چه چیزی آن را تولید کردهاند. اگر این اعتراض متخصصان تاریخ صحیح باشد، در این جا باید به این پرسش پاسخ داد که یک هنرمند متعهد باید به دنبال چه باشد؟ آیا طبق همان نظریة شناخته شده در هنر غیربومی، یک هنرمند باید چیزی را بسازد که مردم بپسندند یا این که در هنر دینی یک هنرمند رسالتی دارد که باید با ابزار هنر خویش مردم را به سوی آن دعوت کند؟ اما آثاری از این دست نیز، با همة اشکالهایی که دارد، باز قابل تحمل است زیرا هر چند دستمایة تولید آن اثر یک واقعة سست و احتمالا غیرواقعی باشد اما پیامی که برای مخاطب دارد پیام درستی است یعنی شوم بودن و ناپایداری ظلم و گزارش نمونهای از ستمهایی که بر اهل بیت عصمت و طهارت و دوستان آنان رفته است. اما گاه ضعف محتوا به اصل پیام برمیخورد و آن را از مسیر درست منحرف میکند و هدف اصلی این نوشتار از ضعف محتوا بررسی همین قسم است که به طور مفصلتر نمونههای آن ارائه میشود. مثالهای این قسمت را از حوزة هنر مکتوب میآورم. کتابی به قلم یکی از حوزویان منتشر شده که در آن کوشیده است ماجراهایی از زندگی برخی علمای شیعه را برای نسل جوان به زبان داستان بازگو کند. این کتاب زبانی روان و ساده دارد، شخصیتهای مناسب و برجستهای را برای معرفی به نسل جوان انتخاب کرده است اما چند اشکال محتوایی بسیار جدی در آن به چشم میخورد. نخست این که نویسنده بر منابعی ضعیف و مخدوش تکیه کرده و نتیجه این شده که مثلا در ضمن نقل یک داستان کاملا مجعول دربارة مرحوم کلینی، بگوید «شیعیان اعتقاد دارند بدن علمایشان پس از مرگ سالم میماند»؛ عقیدهای که از صدر اسلام تا کنون هیچ شیعهای نداشته است و هیچ یک از علمای شیعه با هیچ گرایش فکری، آن را جزء عقاید شیعه بیان نکردهاند و این نوبرانة این نویسنده در زمان ما برای جامعة تشیع بوده است. این انحراف در پیام غیر از این است که مثلا در ضمن یکی از داستانهای این کتاب شخصیتی بسیار سبک، زبون و ترسو از عالم بزرگواری چون مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی پردازش شده و در داستانی دیگر مرحوم شیخ حر عاملی قدس الله نفسه الزکیه را از زبان یک درباری دورة صفوی با الفاظی چون: مرتیکه، مرتیکة عوضی و آدم بیفکر نواخته است. مورد دیگر کتابی است که سعی کرده داستانهایی از زندگی ائمه علیهم السلام را برای مخاطب نوجوان به تصویر بکشد. الحق والانصاف کتاب خوب از عهدة کار خود برآمده و در حوزة آثار موجود از بهترین کارهاست اما با کمال تعجب میبینیم که نویسنده حوزوی و خوشنام این اثر، ناخواسته اشتباهی را مرتکب شده که به هیچ وجه قابل اغماض نیست. ایشان ابتدا این داستان معروف را قلمی کردهاند که شخصی به نزد امام حسین علیه السلام رفت تا از ایشان کمکی بخواهد اما امام علیه السلام در حال اعتکاف بودند و آن شخص را به امام حسن علیه السلام ارجاع دادند. امام حسن علیه السلام نیز حاجت آن شخص را برآورده کرد و از وی پرسید چرا از برادرم ابی عبدالله الحسین علیه السلام کمک نگرفتی؟ آن مرد جواب میدهد که ابتدا نزد ایشان رفتم که مشغول اعتکاف بود. امام حسن عليه السلام به وی فرمود اگر تو را يارى مى كرد از يك ماه اعتكاف برايش بهتر بود. صحت و سقم این روایت به عهدة راویان آن. اما مشکل این جاست که نویسنده در پایان نقل این ماجرا این بیت از سعدی را آورده است: عبادت بجز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست این شعر در جای خودش معنی درستی دارد ولی آیا صحیح است که عبادت و اعتکاف یک امام معصوم از اشتباه را با تکیه بر روایتی که صحت و سقمش جای بحث دارد، مصداقی از این عبادت نکوهش شده در شعر سعدی بدانیم؟ حال آیا مجازیم این اشکال را فراتر از یک ضعف محتوایی صرف و انحراف محتوا بدانیم؟ کتاب دیگر شرح زندگی واقعی یک زن و شوهر انقلابی است که در اوایل انقلاب و جنگ به ماهشهر میروند و در تیرماه سال 60، دخترک سه سالة آنان در آتشی که منافقین میافروزند میسوزد و از بین میرود. این داستان بنمایههای خوبی دربارة سختیهای مبارزه با رژیم شاه و بعد از آن جنگ تحمیلی دارد که با زبانی کشدار و کسل کننده تباه شده است و کمتر کسی رغبت میکند مطالعة آن را به سر برد. گذشته از این، مطالبی در آن مطرح شده که بیش از حرکتزا و معرفتبخش بودن، مطالبی انحرافی را به خواننده القا میکند. در این کتاب آمده است که فلان شخصیت بارها خدمت امام زمان (عج) رسیده و علوم گوناگونی را از ایشان فرا گرفته بود. در موارد متعدد آمده است که شخصیتهای مطرح در این کتاب در هنگام تصمیمگیری دست به استخاره میزدهاند و یا خوابهایشان را مبنای تصمیمگیری خویش قرار میدادهاند. کیش شخصیت و بزرگنمایی به جایی میرسد که نویسنده به طور مستقیم وغیر مستقیم خود را با اولیای خدا چون حضرت ابراهیم علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها مقایسه میکند و از جایگاه خود در نزد خداوند و بهشتی بودن خود خبر میدهد. نمونة دیگر چهار جلد کتاب ترجمه شده از عربی به فارسی است. ...
|